دیشب با خدا دعوایم شد
با هم قهر کردیم
فکر کردم دیگرمرا دوست ندارد
رفتم گوشه ای نشستم
چند قطره اشک ریختم
و خوابم برد…
صبح که بیدار شدم
مادرم گفت:
نمیدانی از دیشب تا صبح
چه بارانیمی آمد…
دیشب با خدا دعوایم شد
با هم قهر کردیم
فکر کردم دیگرمرا دوست ندارد
رفتم گوشه ای نشستم
چند قطره اشک ریختم
و خوابم برد…
صبح که بیدار شدم
مادرم گفت:
نمیدانی از دیشب تا صبح
چه بارانیمی آمد…
این نظر توسط nasritaaa در تاریخ 1392/04/28 و 20:29 دقیقه ارسال شده است | |||
الان یعنی من دارم گریه میکنم....
عالی بود پاسخ : ممنون خوش حالم که خوشت اومد |